هنگام نگارش این مطلب ساعت 2:45 بامداد جمعه 8 بهمن 1400 هست.
و فردا اولین جمعه ای هست که بعد از یک سال و نیم دانشگاه ندارم و دوره mba دانشگاه تهران به پایان رسیده
افسون محمدی بعد از مدت ها امشب زنگ زده یود تا حالم را بپرسد
یک دوست ترک تبار ساکن انگلستان.
از برنامه هایش در مورد یک اپلیکیشن که گفت خیلی خوشحال شدم اميدوارم بزودی او را ملاقات کنم
فرید هم طبق معمول دست به انقلابات مختلف در برنژ میزند و از محبتی که دارد من را در جریان میگذارد.
از اینکه خیلی اوقات نمیتوانم به تلفن او پاسخ دهم و او مجبور میشود علی رغم میل خودش از ویس در واتس اپ استفاده کند شرمنده هستم.
البته امشب وقتی در دفتر یودم مکالمه تلفنی داشتیم
این روز ها نگرانی و غمی خلوت در تمام لحظاتم هست.
داستان دوستی که مانند خانواده است و نمیدانم با او چکار کنم تا محتوای حرف مرا درک کند
اکنون بعد یک مکالمه ی فوق العاده دلچسب با دوستی تمام عیار، (اینکه او کیست شاید همیشه یک راز باقی بماند) ترنج نامجو را پلی کردم.
معمولا وقتی میخواهم به خودم یا آوری کنم که هنوز روی زمین هستم و به عنوان یک انسان هنوز حقوقی برای اشتباه کردن و اشتباه بودن دارم از این ترک موسیقی استفاده میکنم
من سیگاری نیستم شاید طی 30 سال گذشته 200 مخ سیگار نکشیده باشم
علاقه ای به بو و… اش ندارم و حتی آن را در ریه ام فرو نمیبرم
اما حالت کشیدن سیگار برای من خاطره انگیز است و سعی میکنم از آن برای یاد آوری استفاده کنم
ترنج که پخش می شد رفتم روی تراس تا سیگار بکشم
متوجه شدم هوا بارانی است و صدای باران آنقدر من را از روی زمین بودنم آگاه کرده بود که ترنج را خاموش کردم
وقتی از بیرون به وقایع امروزم مینگرم همه چیز شبیه یک فیلم به نظر میرسد
مردی تنها زندگی میکند یا ذهنی مشغول
معدود دوستان ارزشمندش با او تماس میگیرند و به او میفهمانند که برایشان عزیز است.
و او با احساسی که از این دوستان دارد روی تراس رفته و با لبخند ناشی از سه مکالمه حاوی پیام دوستت دارم سیگارش را روشن میکند
خدا نیز می داند او چقدر عاشق باران است گویا پیش از همه پیام دوستت دارم را برای او ارسال کرده است
براستی خوشبختی چیزی جز همین لحظات است؟
کاش آن دوست خانواده نمایش هم همین جهان بینی را داشت؛ تا با هم روی تراس میرفتند.
اما براستی خوشبختی همان تراس بارانی است؛ و اینکه من هنوز زنده ام.
مرتضا جنتی | morteza jannati